یادمه سوم دبیرستان بودم، اگه اشتباه نکنم حدود ۳۰ مرداد بود، یادش بخیر، اون موقع ها اساماس فرستادن با سونی اریکسون که یه امکانی داشت که پیام رو ایمیلی میکرد و معلوم نبود شماره چنده، خیلی رونق داشت، شب ساعت ۱۲ یکی از همون اساماسها برام اومد، اسمی که انتخاب شده بود براش بود :
فرشته مرگ
از اونجایی که همیشه ذاتم خراب بوده و خراب خواهد بود، شمارهاش رو گیر آوردم، هر چی بد و بیراه گفته بود برعکس کردم و براش فرستادم، این برام اوج ذلت بود، به کسی که به امان خدا ولت کرده بازم احترام بذاری، ولی دروغ نگفته باشم اوج لذت هم بود.
نمیدونستم چرا، ولی خیلی دلم میخواست دلیلش رو بدونم، دلیل این که چرا آرزو این کار کرد؟، این چیزی بود که اون خواسته بود و بدون شک من مجبور به قبول کردنش بودم، ولی این انتخاب با خودم بود که مثل دیگران در پی دیگری بِرَم یا نَرَم، من دوستش داشتم و دارم، پس رفتم و دارم میرم و خواهم رفت.
آرزو!
نمیدونم همون آرزویی یا نه، ولی با اینایی که بالا گفتم باید بفهمی من کیم، در حالت منطقی اینجا دو حالت پیش میاد :
تو همون آرزو هستی، پس با تعاریف بالا این استلزام میکنه که منو بشناسی
تو همون آرزو نیستی، پس با تعارف بالا دو حالت پیش میاد:
۱.میری از دوستات جویا میشی که این من تنها کیه؟
۲.نمیری از دوستات جویا شی که این من تنها کیه؟
ببین!
زندگی چقدر میتونه پیچ و خم داشته باشه.
اگه حالت اول از حالتهای بالا اتفاق افتاد که خدا رو شکر، اگه ۷ حالت باقیمانده اتفاق افتاد، بازم خدا رو شکر.
و این منم، من تنها!
منتظر کامنتت میمونم آرزو.