
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون به جوش
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه دانی؟ خموش
گوش من و حلقهی گیسوی یار
روی من و خاک در می فروش
رندی حافظ نه گناهی است صعب
با کرم پادشه عیب پوش
داور دین شاه شجاع آنکه کرد
روح قدس حلقهی امرش به گوش
ای ملکالعرش مرادش بده
و ز خطر چشم بدش دار گوش
حالا نمیدونم شعر رو کامل درست نوشتم یا نه، اینو خیلی وقت پیش حفظش کردم. اگه جایی وسطی گوشهای چیزی میزی مشکلی داشت لطف کنید و گوشزد کنید.
تو اون
پست قبلی رفوزه حرفی زد که خیلی به نظرم جالب اومد، نکنه کفر باشه؟؟ الان شما این عکس رو ببین اول :

این بچه الان با عقل خودش چقدر از نماز میفهمه؟، چقدر از بد میفهمه؟، چقدر از خوب میفهمه؟، اصلا چقدر میفهمه؟
سوالات و حرفای منم مثل همین موضوع میمونه، من چقدر کلا میتونم بفهمم از این دنیای بیکران؟
دیدی بعضی وقتا یه بچه میاد پیشت یه سوال میکنه که تو خودت چند لحظه میمونی و دقیقا میشی این شکلک :

الان دقیقا موضوع خدا هم برای من همینه، کلا خودم تو خودم میمونم وقتی در مورد خدا فکر میکنم، شما غریبه که نیستی، چند دفعهای اومدم چندتا از پستای این وبلاگ رو پاک کنم ولی بازم پشیمون شدم، به قول رفوزه این سوال میاد که نکنه کفر باشه؟
چند وقتی هم هست که دیگه از عذاب خدا نمیترسم، یعنی میترسما ولی یه چیز هست که بیشتر از اون میترسم، اگه روز قیامت بشه و خدا منو بندازه تو جهنم، چطوری دوریش رو تحمل کنم؟، چطوری نگاه کنم به طرفش، به رحمتش، به امیدی که تو دلم هست وقتی که دوستم نداره.
خدایا تو خودت از قلبم خبر داری، درسته خیلی از بعضی وقتا شاید به فکرت نباشم، ولی خدا دوست دارم، به خدا قسم.
پ.ن:خیلی تشکر میکنم از مدیران بلاگاسکای به خاطر امکان مرکز آپلودی که فراهم کردن، ایشالا خدا خودش کمکشون کنه که روز به روز بیشتر موفق باشن (دعاهای مادربزرگی).