داشتم وبم رو دید میزدم، ریچارد استالمن نظرم رو به خودش جلب کرد، زندگی نامه اش رو یه چند باری خوندم، این لیسانسی که به وجو اورده خیلی برام جالبه، منم میخوام یه لیسانس درست کنم مثل اون؛
فقط باید یه فرق داشته باشه، اونم اینه که لیسانس من یه صلوات اضافه بر GPL داره، میشه کپی مع صلوات :)
از دیروز دارم دویست و پنجاه مگابایت رو دانلود میکنم، خدا خیرش یده، این اوربیت خیلی کارم رو جلو انداخته، انگار ساخته شده فقط برای دانلود، برنامه باز متنیه ولی خیلی از برنامه های تجاری بهتر کار میکنه، نمیدونم چرا دلم میخواست دنیا هم یه اوربیت برا خودش داشت.
شاید اگه یه اوربیت داشت، اونوقت خیلی چیزا عوض میشد!
یه اوربیت که حق هر کسی رو به خودش بده، از فناوری استفاده کنه که حداکثر سرعت رو داشته باشه!
شاید داشتن یه اوربیت برا دنیا خیلی واجبه.
ولی برا من!
من تنها!
اگه تو بودی دیگه احتیاجی به اوربیت نداشتم، زندگیم اونقده خوب بود که برا گذروندنش احتیاج به چیزی نداشته باشم.
اگه تو بودی ...
کجایی آرزوی من؟
چون منتظر نظر عزیزی هستم، گفتم یه پست بزنم که نظراتش پس از تایید شدن نمایش داده بشن، همین ;)
داشتم همینطور تو وب میگشتم، آخه اصلا نه حوصله نوشتن دارم، نه حوصله توییت کردن و حتی نه حوصله چت کردن.
یه دفه به ذهنم اومد که ببینم برا عشق تو وب چی هست؟، برا همین مثل هر کس دیگهای که برای اولین بار میخواد به یه سایت بره کلمه Love رو نوشتم و کنترل+اینتر کردم، درس میدیدم، همه عشق رو پوچ میدونن.
نمیدونم چرا هنوز باور نکردهام!
مسافر آفتاب ازم خواسته بود از خاطراتم بنویسم ، امروز میخوام بهترین خاطره زندیگم رو با آرزو بنویسم :
این بهترین خاطره من بود ، اولین روزی که تو رو دیدم ، فقط سکوت بود ...
چند روزیه که تصمیم گرفتم مبانی انیت شبکه رو یاد بگیرم ، خیلی جاها سر زدم ، خیلی سایتها رو دیدم تا بالاخره سایت هک رو برا آموزش انتخاب کردم ، اومدم ثبتنام کنم دیدم برداشتن :) با مکاتبه با ادمین سایت و لطف ایشون من عضو شدم.
تا اینجا چیز جدیدی نداشت!
از اینجا برام جالب بود که همه چیز مثل همه چیزه ، نمیدونم منظورم رو می فهمی یا نه؟
مثلا اونجا برای نفوذ باید یه اکسپلوت (تلفظ فارسشو یاد نگرفتم) داشته باشی که بعد از کامپایل اون بتونی از خطایی که در برنامههای (یا هر چیزی مثل همین) اون سایت وجود داره استفاده کنی و نفوذ کنی و این درست مثل همونه که یه بدی در ذات من وجود داره که اگه اصلاحش نکنم یه هکری به نام شیطان که خیلی چیره دسته میاد اونو کامپایل میکنه و به شل زندگی من دست پیدا میکنه بعد دیگه واویلا ، صفحه اول زندگی من دیفنس میکنه ، بعد همه میگن این همون من تنهاست؟
چند وقت پیش در وب شادی یه مطلبی رو خوندن که نتیجهگیری آخرش برام جالب اومد ، شادی عزیز گفته بود :
شاید به خاطر همین است که عاشق حقیقی خود را عاشق نمی داند، اما عاشق کذایی خود را عاشقی سینه چاک می داند!
شاید برای من نیز زندگی همینگونه باید میگذشت
شاید یکی راستمیگفت، عاشق شدن در این دوره دیگر خریداری
new project = project
new world = Arezoo
i =alone-man
;alone-man=mane-tanha
if new world Writeable
then
i write come back new world
elseif
send request to wirte new world
else
i die
end project
end new world
close & end i
عشق یه جوشش درونیه ! همیشه با ماست ! پایستگی داره ! مثل انرژی که پایسته
است و فقط از حالتی به حالت دیگه تغییر می کنه .نه به جود می یاد نه از
بین می رود !عشق هم همین طوره ! عشق ماندگاره و پایسته فقط از فردی به فرد
دیگه تغییر پیدا می کنه!
عشق تجربه نیست !قسمتی از وجود و زندگیه !
اصل قانون پایستگی عشق در موارد بالا اشکال دارد (قرمز ها) :
مثل : عشق اصلا مانند ندارد ، این که به فردی عادی در خیابان بگویی من عاشقم میگوید : بیچاره! و اگر به روحانی بگویی ، میگوید : استغفرالله!،پسرم توبه کن! و به یک معلم : روزی که کنکور دادی از عشقت پشیمان خواهی شد و نیز اگر از تک تک فرزندان آدم برسی جوابی متفاوت خواهند داد ، پس عشق مانند و همتا ندارد.
همین طوره : چیدمان این که همین طوره ، بر اساس مثل است و چون در بالا مثل رد شد ، پس همینطور نیست!!!
فقط از فردی به فرد دیگر تغییر پیدا میکنه : اگر از روحانی قسمت مثل میپرسیدید به شما می گفت : پسرم ، این هوس است نه عشق! ، عشق دودمان انسان را به باد خواهد داد و با معشوق یکی خواهد ساخت ، پس تو اگر خودت نباشی دیگر عاشق کس دیگر نخواهی شد ، بلکه تنها او را دوست خواهی داشت.
قسمتی از وجود و زندگیه : در عشق اصلا وجود و زندگی معنایی نخواهد داشت ، در پروانه بی پروای عطار داریم :
دیگری برخواست میشد مست مست
پای کوبان بر سر آتش نشست
دست درکش کرد با آتش هم
خویشتن گم کرد و با او خوش به هم
چون گرفت آتش ز سر تا پای او
سرخ شد چون آتشی اعضای او
وقتی عاشق شدی دیگر زندگی کردن معنایی نخواهد داشت ، عشق با هر چه زندگی کردن است در تضاد است ، آیا عاشق از خوشی های روزگار به جز با معشوق بودن چیزی خواهد فهمید؟