مهدی جان ، سلام ...
خیلی دلم برایت تنگ شده است، نمیدانم از کجا نظاره گر من هستی.
من باز آمدهام تا به تو گویم ، عهد و پیمانم را فراموش نکردهام ، اگر بر لب نام تو نداشتهام دلیل بر بی وفایی دلم نبوده است!
تو میدانی که چه شبها با نام و یاد تو سر بر بالین گذاشتهام و چه جمعههایی با آرزوی دیدار تو به سوی ندبه شتافتهام.
نمیدانم!
پس آخر کی دل مرا باز تو پس میگری؟ ، آیا به یاد نداری که قول دادم یار تو باشم؟
این است رسم پیمان با دوست؟ ، من رفتهام ، تو نباید از من سراغ گیری؟
نمیدانم با گفتن این جمله مرا خواهی بخشید یا نه ، ولی می گویم ...
مولای من! ، دوستت دارم!