-
من میرم
جمعه 25 مردادماه سال 1387 12:11
آرزو ی من! روزها به پایان میرسد ، اما تو رفتی. دلم خیلی برات تنگ شده ، یاد تو داره نابودم میکنه ، اما انگار که تو نمی فهمی! روزها به پایان میرود و من همچنان در آرزو ی تو هستم ... پس تو کجایی؟ در آن نفس که بمیرم ، در آرزو ی تو باشم به آن امید و دهم جان که خاک کوی تو باشم
-
سلام
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 10:27
به تو ای دوست.... سلام دل صافت... نفس سرد مرا آتش زد، کام تو نوش و دلت، گلگون باد، به تو از خویش بگویم که مرا بشناسی: روزگاریست که هم صحبت من تنهائی است، یار دیرینه ی من درد و غم رسوائی است، عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست، ولی افسوس که روحم به تنم زندانی است، چه کنم با غم خویش؟ که گهی بغض دلم می ترکد، دل تنگم ز عطش...
-
قانون پایستگی عشق
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 19:11
عشق یه جوشش درونیه ! همیشه با ماست ! پایستگی داره ! مثل انرژی که پایسته است و فقط از حالتی به حالت دیگه تغییر می کنه .نه به جود می یاد نه از بین می رود !عشق هم همین طوره ! عشق ماندگاره و پایسته فقط از فردی به فرد دیگه تغییر پیدا می کنه ! عشق تجربه نیست ! قسمتی از وجود و زندگیه ! اصل قانون پایستگی عشق در موارد بالا...
-
آخر کی؟
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 18:06
مهدی جان ، سلام ... خیلی دلم برایت تنگ شده است، نمیدانم از کجا نظاره گر من هستی. من باز آمدهام تا به تو گویم ، عهد و پیمانم را فراموش نکردهام ، اگر بر لب نام تو نداشتهام دلیل بر بی وفایی دلم نبوده است! تو میدانی که چه شبها با نام و یاد تو سر بر بالین گذاشتهام و چه جمعههایی با آرزوی دیدار تو به سوی ندبه...
-
مثل من
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 17:53
یکی بهم گفت : ای کاش میتونستم مثل تو دوری عشق رو تحمل کنم ... نمیدونستم چی باید جوابش رو بدم ، یعنی من چه حرکتی داشتم که فکر می کنین من از عشق دورم؟ شاید این که خنده ای بر لب دارم و دنیا رو صورتی میبینم باعث این فکر شده ، اما ای کاش یکی از درون من خبر داشت! ، همواره حس ذوب شدن و سوختن تعداد نفس هایم را به شماره...
-
ماندی و نماندم
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 22:54
مولای من سلام نمیدانم دیگر با چه رویی به سراغ تو بیایم ، از همان روز که تو را با یک نگاه پوچ به باد فراموشی دادم ، حس کردم که تو را در زندگی کم دارم. از همان روز که ندای مانده ام در کوچه های بی کسی تو را شنیدم ، با خود گفتم که دیگر من یار تو خواهم شد ، اما افسوس ... میدانم که تو نیز قلم سرد مرا احساس میکنی و میدانی که...
-
یادته؟
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 19:28
نمیدونم الان چیکار میکنی ، ولی اینو میدونم که آدرس بلاگ جدیدم رو نداری ، من اینجا غریبم ، هیچ کسی دوروبرم نیست ،اینجا هم مثل وردپرسه ، هیشکی کار نداره تو داری چیکار میکنی! یادته یه روز خندیدی و زیر چشم نگام کردی ، رفتی ، تا جایی که چشمم کار میکرد پژو رو دنبال کرد ، ای کاش کارخونه میدونست که تمام زندگی من در اون محصول...
-
من چیکار کنم؟
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 19:04
نمیدونم چی بنویسم! اول که تصمیم گرفتم وبلاگ نویس شم اون کنارم بود ، مشوق راهم بود ، اما حالا چی؟ الان یکساله که دیگه نیست ، نمیدونم چرا خدا اینطور برا من خواست ، مگه من چم بود که حالا باید من تنها باشم؟ خدایا این رسم بندوه نوازیته؟ خدایا من تو این تنهایی چیکار کنم؟ همه بهم میگن اون لیاقت تو رو نداشت ، ولی آخه خدا من...