من تنها

دانشجوی ریاضی کاربردی علاقه‌مند به همه چی

من تنها

دانشجوی ریاضی کاربردی علاقه‌مند به همه چی

مهدی بیا!

مهدی بیا

مولای من سلام

امروز جشن تولد توست!

نمیدونم از کجا منو می بینی ، ولی هر کجا که هستی این روز رو بهت تبریک میگم.

آقای من!

درسته که آرزوم منو تنها گذاشت ، ولی باز تو خودت هواشو داشته باش.

تو می آیی ...

حتی اگر من نباشم!

آخر کی؟

مهدی جان ، سلام ...

خیلی دلم برایت تنگ شده است، نمیدانم از کجا نظاره گر من هستی.

من باز آمده‌ام تا به تو گویم ، عهد و پیمانم را فراموش نکرده‌ام ، اگر بر لب نام تو نداشته‌ام دلیل بر بی وفایی دلم نبوده است!

تو میدانی که چه شب‌ها با نام و یاد تو سر بر بالین گذاشته‌ام و چه جمعه‌هایی با آرزوی دیدار تو به سوی ندبه شتافته‌ام.

نمیدانم!

پس آخر کی دل مرا باز تو پس میگری؟ ، آیا به یاد نداری که قول دادم یار تو باشم؟

این است رسم پیمان با دوست؟ ، من رفته‌ام ، تو نباید از من سراغ گیری؟

نمیدانم با گفتن این جمله مرا خواهی بخشید یا نه ، ولی می گویم ...

مولای من! ، دوستت دارم!

ماندی و نماندم

مولای من سلام

نمیدانم دیگر با چه رویی به سراغ تو بیایم ، از همان روز که تو را با یک نگاه پوچ به باد فراموشی دادم ، حس کردم که تو را در زندگی کم دارم.

از همان روز که ندای مانده ام در کوچه های بی کسی تو را شنیدم ، با خود گفتم که دیگر من یار تو خواهم شد ، اما افسوس ...

میدانم که تو نیز قلم سرد مرا احساس میکنی و میدانی که این نوشته از نوشته های جانسوز من تنها در فراق تو بسیار فاصله دارد و میدانی که قلبم بدجور از جفای زمانه شکسته است.

آقای من!

این سخن گفتن رسمی مرا دیوانه میکند ، نمیدانم چرا من تنها دیگر عاشقانه نمی نویسد؟

تو کمکم کن که بسیار تنها مانده ام ، تو!

مانده ام در کوچه های بی کسی ...