من تنها

دانشجوی ریاضی کاربردی علاقه‌مند به همه چی

من تنها

دانشجوی ریاضی کاربردی علاقه‌مند به همه چی

فشن، خوب یا بد؟


این من نیستما!! :)) یه چند روزی هست که یه سوال برام پیش اومده، هر کسی اون ته ته دلش چه تیپ و قیافه‌ای رو دوست داره؟، صحبت از عشق و اینا نیست، منظور تو نگاه اوله، ابتدا اجازه بدین خودم رو بگم چه جونوری هستم،

من کلا برا انتخاب لباس و مدل مو تنها به یه چی دقت میکنم، راحتی!، اون لباسی رو انتخاب میکنم که توش راحت باشم و مدل مو هم اونی که دردسر نداشته باشه، هرچند من مدل مو ندارم :دی چون عموما فقط یه شونه میکشم تو سرم و میدوم دنبال بدبختی‌م (اوهوم، اوهوم، آخرش مدیر عامل یه جایی میشم)، الان که خدمت شما دارم پست میدم یه پیرهن ساده با یه شلوار کتونی و یه کفش WorldCup، البته یه ذره هم بگی نگی خسیس تشریف دارم، ولی به معنای کلمه ساده‌گی رو دوست دارم (البته فقط برا خودم)، کلا خیلی کم پیش اومده که شلوار و پیرهنم بیشتر از پنجاه شصت تومن بشه. رفتارمم مثه تیپمه :)) یه بچه کاملا اسکول، یعنی واقعا رسیدن به اونجایی که دارم میرم برام خیلی مهم‌تره تا اینکه چهارشونه راه برم و با تیپ شخصیتی سنگین!.

در طرف مقابل از این آقا پسرایی که فشن میکنم من واقعا یه نکته‌شون رو میپرستم اونم صبر و حوصله‌ای که دارن!، من حاضرم دو بار درس فرهنگ و تمدن اسلامی رو پاس کنم ولی هر روز بلند نشم موهامو اطو کنم و از این کارا. یه چیزیم هست اینه که از بعضی رفتارای این آقایون واقعا حالم به هم میخوره، مثلا اینکه به سلام میگن سنام (و یا چیزی شبیه این)، به عزیزم میگن عسیسم و کلا از اینطور رفتارایی که مختص یه دختره (کلا از این نوع رفتار برای یک مرد بیذارم و عاشق همین نوع رفتار برای یک خانمم (در جای خودش)) تو همین حین که داشتم اینو میگفتم یه آقا پسری تو گوگل‌باز برا یه خانمی که چندتا عکس شر کرده پیغام گذاشته : خوسگلن :))).

کلا حالا که روضه به اینجا کشید بگم که عموما به تیپ و قیافه اهمیت نمیدم و سعی میکنم ببینم طرف چقدر شخصیت داره، ولی کسی نمیتونه رد کنه اینو که آدم از زیبایی خوشش میاد.


شما چه تیپ و قیافه‌ای میزنین و چه نوع تیپ و قیافه‌ای رو دوست دارین؟؟؟



پ.ن ۱ : معذرت میخوام به خاطر چند روزی که نبودم، کلا سعی میکنم هر پنجشنبه بروز کنم و نظرات رو جواب بدم ولی اگه نشد دیگه تو رو خدا ببخشید این صغیر رو :)) بازم خدا رو شکر میکنم به خاطر وجود شماها.

پ.ن ۲ : رونوشت به اونی که قرار بود براش فایل جاوااسکریپت میل کنم، لینوکس جان فلش مموریم رو نمیشناسه، رفتم تو ویندوز برات میسندم.

من تنها فیلتر شد!

دقیقا از الان که ساعت هست ۱۲ و ۳۳ دقیقه نیمه‌شب، قالب من تنها رو به قالب سایت‌های فیلترشده تغییر دادم تا فردا حدودای ساعت ۱۲ ظهر :)) اینم باشه از دروغ سیزده من.

اونایی که منو از طریق فید دنبال میکنن که میتونن این پست منو ببینن، اوناییم که دنبال نمیکنن فعلا تو کفش بمونن :)).

ضمنا به اکثر دوستام هم اس‌ا‌م‌اس دادم که من میخوام داماد شم، دیگه حسابی سیزده مون حسابی شد.


(عکس رو تو فرندفید کش رفتم، حقوقش مال صاحاباش).

قالب جدیدم - ۲

دقیقا سه‌شنبه، ۲۰ بهمن ۸۸ بود که یه پست زدم با نام قالب جدیدم، نمیدونم من خیلی حوصله زیادی دارم که ندارم، خیلی خوننده‌های وبلاگم رو دوست دارم که دارم، یا هر چیز دیگه!

به هرحال قالب وبلاگم عوض شد، از سر شب ساعت ۸ و خورده‌ای شروع کردم و حالا که ۱ و شیش دقیقه نصفه شبه تموم شد.

کلا من چندتا نکته اینجا فهمیدم،

  • من از گذشته درس نمیگیرم.
  • آدم هرچی خودش رو بیشتر به کار بزنه، احساس انرژی بیشتری میکنه.
  • اگه فکر کردی کاری درسته شروع کن.
  • و ... (به رسم معمول که این etc رو میذارن).

من از گذشته درس نمیگیرم به این علته که من همیشه خدا بعد از ترجمه یا نوشتن هر قالب یا برنامه چندین اشکال منطقی یا سینتاکسی توش جا میذارم، همیشه هم به خودم قول میدم که بررسی کنم قبل از تایید نهایی ولی هیچ وقت بررسی نکردم. امشب من حدود نیم ساعت فقط آنلاین داشتم هی کد ویرایش قالب بلاگ‌اسکای رو میزدم، یه اشکال اونجا داشت، یه کد رو اینجا جا گذاشتم و از اینا!، دوستانی هم که من براشون قالب ترجمه کردم در جریان هستن دیگه :))

الان دقیقا احساس میکنم یه تانکر انرژی‌ام :)) کلا من وقتی یه چیز تازه یاد میگیرم این احساس بهم دست میده، امشب چندتا نکته جدید فهمیدم، الان دیگه تو فضام و به همین خاطر میگم که آدم هرچی بیشتر خودش رو مشغول کنه احساس انرژی بیشتری میکنه.

سر شب خیلی سخت بود تا خودم رو راضی کنم که شروع به ترجمه قالب برا خودم کنم، بالاخره راضی شدم (یعنی دیگه دیکتاتوری به خرج دادم بر علیه خودم، همیشه هم نمیشه در برابر خودت دموکرات باشی)، الان که تموم شد فهمیدم که اگه فکر کردی کاری درسته شروع کن.

این قالب فعلی یه اشکال کوچولو داره که الان واقعا دیگه حس برطرف کردنش نیست، شاید (از نوع محال) بعدا درستش کردم، الان من دارم از مرورگر فایرفاکس ۳.۵.۸ استفاده میکنم و برای دیدن اینجا مشکلی ندارم، اگه از مرورگر دیگه‌ای استفاده میکنید و در دیدن اینجا مشکل دارید لطفا تذکر بدین.

حالا راست و حسینی نظرتون در مورد قالب جدید چیه؟

نظرسنجی در مورد رابطه با جنس مخالف


موجودی به نام دوست دختر


بعد از ماجرای من با آرزو، چندتا از دوستایی که از اوضاع و احوال من و آشفتگی و همه اینا خبر داشتن، سعی کردن تا منو از این حال و هوا بیارن بیرون، یکی از روش‌هایی که اونا انتخاب کردن پیدا کردن دوست دختر برا من بود. اینکه میگم پیدا کردن برا اینه که من هیچوقت (شاید بهتره بگم اکثر اوقات) دنبال این طور کارایی نبودم و شاید هم دلیلش این بوده که عرضه‌اش رو نداشتم (به هر حال نداشتم).

البته اعتراف میکنم که با دختر رابطه داشتم، ولی نه رابطه‌ای که بشه گفت دوست دختر، دوست پسری، بیشتر رابطه خواهر و برادری بوده (حالا یه نفرم بیشتر نبوده، فکر نکنین خواهشا یه کوه دوست دختر برام ).

داشتم اعتراف میکردم، آقا بنده‌خداها پیدا میکردن اما من نمیتونستم رابطه رو برقرار کنم، بر چی مثلا؟، مثلا یارو میخواست دستش رو بگیرم اونوخ من؟، پسر حاجی!، این بود که نمیگرفتم و رابطه به هم میخورد ، یکی گفت بریم تو خیابون بگردیم به بهونه‌ی اینکه مگه وقت الکیه که هدر بدم نرفتم ، خلاصه تا اینجا کشید که بنده‌خداها دوستام دیگه گفتن برو بمیر که تو اصن دوست‌دخترت همون کامپیوتره .

ولی همیشه برا خودم تنها یه دلیل داشتم!، اونم این بوده:"من که اون دختره رو نمیخوام که باهاش ازدواج کنم، بهشم که نمیشه مستقیم گفت هوی یارو، تو دوست دخترمی نه زنم!، حالا گیریم دختره به من دل بست، بعد از چند وقت که دوستی تموم شد (مثلا ۶۴ سال)، اونوخ منم خواستم ولش کنم، این بدبخت باید چیکار کنه؟، کی جواب این ضربه روحی رو میده؟". با این استدلال هنوز نتونستم یه دوست‌دختر پیدا کنم.

حالا اگه یکی باشه و که خودشم بدونه که تنها دوست دختره و کار حرومی هم نخواد بکنه و دوست داشته باشه برنامه‌نویسی یا لینوکس یادبگیره میشه گوشه‌اش پنج دقیقه‌ هم باهاش حرف زد ولی اینکه آدم وقت خودش رو با اینجور چیزا هدر بده به نظر من خریت محضه.

عموما هم فک کنم که تو ایران اینطور باشه که هرکی سر از تخم در آورد میره دنبال دوست دختر (یا دوست پسر برا خانوما).


به نظر شما اصن لازمه که آدم قبل از ازدواج با یه جنس مخالف رابطه دوستی داشته باشه؟


پ.ن:لطفا در نظرسنجی در رابطه با همین موضوع که در اینجا ترتیب داده شده شرکت کنید.

من خیال پرداز

سر به دیوار میزنم از لج تو ،میشینم زار میزنم از لج تو

حالا که عشقم و حاشا میکنی ،همه جار داد میزنم از لج تو
میدونی با طعنه هات خون به دل ما میکنی
میمیرم از غم تو باز هم تماشا میکنی
تو که میمردی اگه حرف جدایی میزدم
حالا با دست خودت حکمش رو امضاءمیکنی
تا کجا میخوای بری این کوچه بن بست عزیز
دیگه از لج بازیهات دارم میشم خسته عزیز
اگه من ساقی بشم   توبه   زِ  مستی میکنی
ماه بشم از لج من سایه پرستی میکنی



یه چند روزی که چه عرض کنم، یه چند روز بیشتره که این اهنگ از سعید شهروز رو گوش میدم، آهنگ با فضای نسبتا تکنو شروع میشه و خلاصه حال میده. میتونین این اهنگ رو از اینجا دانلود کنید (البته اگه فیلتر نشده باشه) و از طریق پلیر زیر گوش کنید.


چند روزی هست که تو فکر این رفتم که تو وبلاگم آهنگ بذارم، چون خودم از این کارا خوشم نمیاد هنوز نذاشتم.

این هفته خیلی برام جالب بود، سر کلاس جبر خطی استاد باحالی اومده بود،تا سرم رو میبردم تو جزوه تا اونایی رو که داره پا تخته مینویسه بنویسم، نگام میکرد میگفت درسته حاجی؟ منم ناچارا میگفتم بله استاد حالا اینکه چرا حاجی من نمیدونم، داشت ماتریس های هم ارز خطی رو میگفت تو یه منفی اشتباه کرد، گفتم استاد اونجا یه منفی کمه، بنده خدا متوجه نشد، هر چی آدرس دادم فایده نداشت، ناچارا مثه مغولا گفتم اون خط سومی استاد، بنده خدا وقتی درستش کرد گفت خب، حالا چرا میزنی . ولی من از این استادایی که اول ترم با آدم گرم میگیرن خیلی میترسم ولی چیزی هست اینه که من جبر رو زودهنگام پاس کردم و فکر کنم که مشکلی پیش نیاد البته ان شا الله.

و کلا از اونجایی که من خییلی تو خیال پردازی ماهرم یه هفته است امید به زندگیم خیلی رفته بالا، ناچارا یا باچارا تنها امیدم شده درس.


خدا تو قلب همگی.

بحث بر سر وجود خدا - قسمت ۱

اونوقتایی که فیلم الیاس (اغما بود اسم فیلمش فک کنم) رو از شبکه یک تو ماه رمضون نشون میداد، وقتی میدیدم که چطور شیطون داره قدم به قدم دکتر رو از راه به در میبره اصلا باورم نمیشد،

حکایت تیتر این پست منم همینه،

بحث بر سر وجود خدا.


اصلا خدا هست؟

اگه خدا هست پس چرا من هرچی ازش آرزو رو خواستم بهم هیچ محلی نذاشت؟

این چه خداییه که من نمی بینمش؟

اصلا این چه خداییه که من نمیتونم باهاش حرف بزنم؟

از کجا معلوم خدا ساخته دست چهارتا آدم نباشه که میخواستم با ساختن اون شروع به پول در آوردن از بالای منبر کنن؟


ببین آرزو!

تو منو از یه بچه آروم و بی سر و صدا (انصاف باید داشته باشم آخه، من هیچ وقت بی سر و صدا نبودم، هرجا بودم اونجا رو ترکوندم، ولی هیچ وقت تا این حد نبودم که تو وجود خدا و پیغمبر و علی شک کنم) به کجا کشوندی آخه ...

اینه رسمش؟

حالا به خاطر تو باورم شده که خدا نیست،


ولی یه کورسویی ته قلبم میگه هست، خیلی ضعیفه، ولی میگه خدا هست.


نمیخوام آدمی باشم که کورکورانه یه چیز رو قبول کنم، قدیما نهج البلاغه رو دوست داشتم و خیلی بهش ور میرفتم، فک کنم تنها علی بتونه جواب سوالای منو بده.

اینجا دو حالت پیش میاد،

یا من جوابم رو از علی می گیرم و اعتقاده به خدا از اونی که بود قوی‌تر میشه.

یا نمی گیرم و مطمئن میشم که خدا نیست.


سوالایی که دنبال جوابش تو نهج البلاغه و قرآن دنبال اونا خواهم گشت :

۱ . خدا هست؟

۲ . این چه خداییه که من نمی بینمش؟

۳ . چرا خدا هر چی بهش گفتم آرزو، بهم جواب نداد؟


شاید سوالا یه کم خنده دار باشن، ولی من تا جایی که میشد قابل فهم و آسونشون کردم.

کشف نور

درست نمیدونم چه کسی نور رو کشف کرد، راستش رو هم بخوای اصلا نمیخوام بدونم، ولی میتونم در مورد فلسفه کشف نور یه توضیح بلند و بالا ارائه بدم.

اجازه بدین یه خورده مقدمه چینی کنم، ساعت حدودای 2 نصفه شبه، اصلا خوام نمیاد، از ساعت یازده و نیم که اومدم خونه تا 1 داشتم رو حیاط راه میرفتم، این چند روزا آرزو داره بدجور دیوونه ام میکنه، خسته شدم، از این که اون تو خیال خودش با یارو خوش باشه و من اینجا تو فکرش به شمردن موهایی که داره از سرم میریزه مشغول باشم،

دلم میخواد منطقی باشم، هرچند که با این اوضاع و احوالی که الان دارم بعید میدونم بتونم باشم،

بعضیا، اومدم بنویسم بعضیا خیلی خوشن، دیدم اصلا به موضوع ربطی نداره، اصلا ولش.

یه ساعت و نیم تو تاریکی رو حیات (حالا نمیدونم حایت با ت یا با ط، اصلاحش با خودتون) راه میرفتم،

حالا اومدم نشستم پشت کامی، نگاه مانیتور میکنم، بهم میگه : "نگاه داره؟، قورباغه چندتا پا داره؟"، تنها روشنایی اتاق همین نور مانیتوره،

تو این شهری که همه جک و جونوری میشه توش پیدا کرد پشه های ریز هی خودشون رو میزنن به مانیتور، چند دقه پیش یکیشون رفت تو دهنم ولی خوب، بیرونش آوردم و از مرگ حتمی نجاتش دادم،


فلسفه کشف نور این بود که یکی بوده، یه آرزویی داشته، میخواسته هیشکی از تنهاییش خبر نشه گشته ببینه کی هیشکی کارش به اون یکی نیست، دیده وقتی نور نیست، این شده که نور کشف شده.

الان از حفظ دارم تایپ میکنم، چون اصلا صفحه کلید معلوم نیست، با آزمون و خطا موقعیت یه کلید رو پیدا میکنم، انگار اصلا تو دنیا نور نیست.


آرزو،

گم میشی تو این دنیای تاریکا!

از من گفتن،

برگرد ...

فید من تنها

امروز یه کم حوصله اضافه داشتم، دیدم هیشکاری ندارم، فید من تنها رو به فیدبرنر منتقل کردم، خوشحالم میشم مشتری فید من بشین.


من تنها