من تنها

دانشجوی ریاضی کاربردی علاقه‌مند به همه چی

من تنها

دانشجوی ریاضی کاربردی علاقه‌مند به همه چی

بچه‌ها دروغ نمیگن

تا حالا توجه کردی به معصومیت بچه‌ها؟



شاید یکی از بهترین ویژگی‌های بچه‌ها این باشه که بچه‌ها دروغ نمیگن!، بعد از این پست فهمیدم که دارم بزرگ میشم. دلم اصلا نمیخواد که خیلی از اخلاق‌ها ازم دور بشه، نه حالا که من پیغمبر باشم و تا حالا دروغ نگفته باشم، ولی خوشم نیومد از این رسم،

آدم حتی به حیوونش هم نباید دروغ بگه!

من دپرس

از سر ظهر تا حالا اصلا حوصله ندارم، میدونم که بی حوصلگی سراغ اکثر افراد میاد ولی من واقعا دیگه زدم اون ته ته‌اش.



تو اینطور موارد اکثرا نمیدونم که چیکار میخوام بکنم و یه حالتی شبیه به منگی دچار میشم (البته هوش عمومیم سر جاشه)، یه حس نوستالوژی درون‌گرا، شاید میتونه از خستگی هم باشه، خیلی دلم میخواست قالبی رو که ترجمه‌اش رو شروع کردم و تموم کنم بذارم تو وبلاگ تا استفاده بشه ازش، ولی واقعا حسش نیست (اسکرین شاتش عکس پایینی).



اگه جمله "یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد، طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم ..." رو بلد نبودم میرفتم جلوی یه نفر رو میگرفتم تو خیابون که هی بیا حرف بزن من گوش کنم.

بدبختیم اینه که وقتی اینجور میشم فقط میتونم بنویسم، اصلا دیگه حس حرف زدن هم تو جونم نیست،  اگه یکی باشه که حرف بزنه (کلا از هر چی، در و دیوار و کلاغ رو سیم تیر برق تا آخرین ورژن کیک‌پی‌اچ‌پی) خیلی زود حس میکنم که خوبم، نمیدونم حس کردی یا نه، اکثرا وقتی میخوان درد و دل کنن از بدبختی‌هاشون میگن و این خودش باعث شادی روحت میشه، نه به خاطر اینکه اونا بدبختن، به خاطر اینکه حس میکنی که تو تنها آدم رو زمین نیستی.

میگم چقدر خوب بود آدما هم مثه سیستم عاملا بودن، من پریروز سیستمم رو کامل آپدیت کردم، بازم الان میگه که ۱۲ آپدیت داره، راحت!، عین خیالشم نیست که منم آدمم :)) بعضی وقتا خوبه این دیواری که آدم خودش برا خودش ساخته رو خراب کنه، شاید بار اول از دیدن نور آفتاب یه کم اذیت بشه ولی چیزی که هست اینه که اونوخت خودشه، نه کس دیگه‌ای!



یه چیز جالبی هم که فهمیدم اینه که آدم میتونه همزادپندار داشته باشه، حالا این همزادپندار هم کلمه‌ایه که خودم الان اختراع کردم، الان من مطمئنم که اگه من حوصله ندارم هستن دوست‌هایی که اونا هم عین من همین الان حوصله ندارن (ولی شاید نشون ندن) و همونا وقتی که من شادم همونوقت شادن، نمیدونم سرور اصلی این موضوع کجاست که همه این همزادپندارها از اونجا می فهمن که باید چیکار کنن ولی میدونم که هست.

نمیدونم شما هم از نوشتنم می فهمید که حالم سرجاش نیست یا نه :)) الان میرم که برم بشینم آنالیز بخونم، خیلی دوست دارم امروز دیگه تموم شه.

راستی الان شما چی حسی دارین؟

سال نو مبارک



امیدوارم امسال سالی باشه که در اون همه به آرزوهامون برسیم، تلاشمون بیشتر بشه، اراده‌مون قوی‌تر بشه، با هم مهربون‌تر باشیم، همیشه یاد خدا باشیم و اینکه دلامون به هم نزدیک شه.
امیدوارم امسال آخرین نوروزی رو جشن گرفته باشیم که امام مهدی از نظرهامون غائب بوده، امیدوارم همه تو هر لباس و تیپ و قیافه‌ای که هستیم بتونیم کمک کننده‌ای برای برپایی حکومتش باشیم.
بهترین آرزوها رو برا همتون دارم. براتون دعا میکنم، برام دعا کنید، تو این نظرسنجی هم شرکت کنید.

من و حافظ و خدا



هاتفی از گوشه میخانه دوش             
               گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش             
               مژده رحمت برساند سروش
این خرد خام به میخانه بر             
               تا می لعل آوردش خون به جوش
گرچه وصالش نه به کوشش دهند             
               هر قدر ای دل که توانی بکوش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست             
               نکته سر بسته چه دانی؟ خموش
گوش من و حلقه‌ی گیسوی یار             
               روی من و خاک در می فروش
رندی حافظ نه گناهی است صعب              
               با کرم پادشه عیب پوش
داور دین شاه شجاع آنکه کرد             
               روح قدس حلقه‌ی امرش به گوش
ای ملک‌العرش مرادش بده             
               و ز خطر چشم بدش دار گوش

حالا نمیدونم شعر رو کامل درست نوشتم یا نه، اینو خیلی وقت پیش حفظش کردم. اگه جایی وسطی گوشه‌ای چیزی میزی مشکلی داشت لطف کنید و گوشزد کنید.
تو اون پست قبلی رفوزه حرفی زد که خیلی به نظرم جالب اومد، نکنه کفر باشه؟؟ الان شما این عکس رو ببین اول :


این بچه الان با عقل خودش چقدر از نماز می‌فهمه؟، چقدر از بد می‌فهمه؟، چقدر از خوب میفهمه؟، اصلا چقدر می‌فهمه؟
سوالات و حرفای منم مثل همین موضوع میمونه، من چقدر کلا میتونم بفهمم از این دنیای بیکران؟
دیدی بعضی وقتا یه بچه میاد پیشت یه سوال میکنه که تو خودت چند لحظه میمونی و دقیقا میشی این شکلک : الان دقیقا موضوع خدا هم برای من همینه، کلا خودم تو خودم میمونم وقتی در مورد خدا فکر میکنم، شما غریبه که نیستی، چند دفعه‌ای اومدم چندتا از پستای این وبلاگ رو پاک کنم ولی بازم پشیمون شدم، به قول رفوزه این سوال میاد که نکنه کفر باشه؟
چند وقتی هم هست که دیگه از عذاب خدا نمیترسم، یعنی میترسما ولی یه چیز هست که بیشتر از اون میترسم، اگه روز قیامت بشه و خدا منو بندازه تو جهنم، چطوری دوریش رو تحمل کنم؟، چطوری نگاه کنم به طرفش، به رحمتش، به امیدی که تو دلم هست وقتی که دوستم نداره.
خدایا تو خودت از قلبم خبر داری، درسته خیلی از بعضی‌ وقتا شاید به فکرت نباشم، ولی خدا دوست دارم، به خدا قسم.

پ.ن:خیلی تشکر میکنم از مدیران بلاگ‌اسکای به خاطر امکان مرکز آپلودی که فراهم کردن، ایشالا خدا خودش کمکشون کنه که روز به روز بیشتر موفق باشن (دعاهای مادربزرگی).

بحث بر سر وجود خدا - قسمت ٢

اگه خوننده من تنها بوده باشید، قبلا پست بحث بر سر وجود خدا - قسمت ۱ رو خوندید (یا میتونید الان بخونید)، در اونجا من سوالاتی برام پیش اومده که واقعا الان برام سواله که چرا پیش اومد؟

به هر حال میخوام تا چند وقت جواب هایی برای رد یا قبول اون سوالا ارائه کنم.

تو این پست میخوام به این سوال جواب بدم که اصلا خدا هست؟

در جواب دادن اولا از قرآن استفاده خواهم کرد بعد از نهج البلاغه و نظرات تایید نشده یه دوست (که از تهِ تهِ دلم از خدا میخوام که هرجا هست سلامت و شاد باشه و خدا تو قلبش باشه) و دکتر گوگل استفاده میکنم.

هر کسی به این سوال که آیا خدا هست با سلیقه خودش جواب میده، ابتدا چندتا عکس رو ببینیم:





اینا از کجا اومدن؟

کی میتونه بگه اینا تصادفیه؟، این همه نظم از کجا اومده؟، اینا با چه قدرتی به وجود اومدن؟

در همین مورد هست که : "و شب و روز و خورشید و ماه را براى شما رام گردانید و ستارگان به فرمان او مسخر شده‏اند مسلما در این [امور] براى مردمى که تعقل مى‏کنند نشانه‏هاست" - (سوره ۱۶: النحل - جزء ۱۴ - آیه 12).

به اون کسی که با قدرتش خواسته که این ستاره ها تو مسیر هم نباشن، زمین از مسیر خودش بیرون نره، جهان به هم نریزه و آسمون رو اینقدر گسترده قرار داد که نشونه ای از عظمتش باشه.

من به اون کس میگم خدا.

پس خدا هست.

البته راه های خیلی زیادی برای اثبات خدا وجود داره، اما وقتی راه به این قشنگی هست، احتیاجی به راه های دیگه احساس نمیکنم.

خدای خوبم، دلم رو از خودت پر کن.

قالب جدیدم

امروز بالاخره تونستم مودم adslم رو کانفیگ کنم، از پریروز که مودم جدید (که البته میگن باید بگی روتر، حالا باشه همون مودم) رو گرفته بودم همش خطای connecting through miniport wan یا یه چیزی شبیه به این میداد، برداشتم یه چیزی به نام VPI و VCI رو دستکاری کردم الان خوب شد. خلاصه اگه دوستی مشکل داشت با قیمت مبسوط با تخفیف ویژه ایام الله و بازگشایی مدارس و تابستان و بهار در خدمت هستم.

به همین مناسبت و به مناسبت ایام الله دهه فجر و پرتاب ماهواره امید و این خبر که قرار مسعود چنگیزی رو هم دفعه بعد بفرستن فضا یه قالب برا وبلاگم طراحی کردم که البته میتونن اینو هم جز دستاوردهای نظام بدونن، چون قالب نزدیک به 100 درصد (یه خورده کمتر یا بیشتر) بومیه و بدست متخصصان توانمد ایرانی و البته علی الخصوص متا افلاطون نوشته شده، فقط تنها مشکلی که اینه که اون << من تنها >> که تو زمینه هست تو پرشین گیگ آپلود شده، برا من بعضی وقتا نشون میده و بعضی وقتا نشون نمیده، خواهشا و لطفا اگه میشه شما هم ببینید و تو کامنت بگید که برا شما نشون داده میشه یا نه که اگه نمیشه برم یه جای دیگه آپلود کنم.

تنها مشکلی هم که من تو قالب می بینم همین تبلیغات زاغارت بلاگ اسکای یه (بلاگ اسکای هسته (به زبان اصیل کرمانی)، بلاگ اسکای می باشد) که اونم اشکال نداره، بذارین مسعود قبل از رفتن به فضا یه دو قرون در بیاره، شاید خرج سروراش در اومد.

به قول آخوندا که آخر هر چیزی روضه میخونن (ما خودمون تو خانواده گرام، صادرات آخوند داریم) ذکر نام آرزو نمک هر پسته (Post نه Pestachio) که شکر خدا ذکر شد.

قبل از اینکه از واحد فنی تشکر کنم باید بگم که این ویندوز سون هم موجود قشنگیه انصافا، سعی میکنم بزرگ که شدم (در حدودای 60 سال)، یه نسخه ازش رو بخرم.


خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خوشنود باشی و همه ملت رستگار

بازنوشت

امروز تو فرندفید دوباره بهانه بدستم اومد که بنویسم، البته قبلش باید بگم که شاید شد حتما.

اونوخ یه چیز تو دلم مونده که باید بگم و اونم اینه که از شادی روزهای سختی تشکر میکنم، درسته که وداع قشنگی نبود ولی هنوز روزهای بودنت را می بینم .


خدا به اندازه ایمانمان کارگشاست.


فعلا.

Be Carefull

from now, i'm going to service all bad server,
from now, alone-man can access to all server,
i'm alone, but no die,
i get life from die-angel,
be carefull!

شاید برای همیشه

بعضی وقتا کارایی میکنی تو زندگیت، پیش خودت میگی چقدر کار من اشتباه بوده، حالا جالبیش به اینجاست که چند وقت بعدش یکی دیگه شروع میکنه همون کاری که تو میکردی و اونقت تو به اون حسرت میخوری.

این قضیه من‌ تنها هم همینه، خیلی دوس دارم این اسمو، ولی دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم، چون معنی زندگی برام عوض شده،

دیگه از این شعرای "آری، تا عشق بود زنده، سهل است همه احرارها" (شعر از متا افلاطون)، هیچی حالیم نمیشه، دیگه زندگی همش شده برام پول!، خوب چیکار میشه کرد؟

وقتی اونی که میخوایش و داری به خاطرش، دین و ایمون و زندگی و هر چی که داری از دست میدی میره دنبال پول، خوب تو هم باید بری دنبال پول، به قول شاعر : "به جهان خرم از آنم، که جهان خرم از اوست".

البته بعضی از کج‌اندیشان این شعر رو بد معنی کردن، معنی درستش اینه که "هر چی اون میخواد منم میخوام".

سوم اینکه خدا همه‌ی مردم و علی الخصوص مردم دربند و مظلوم غزه ایران رو از چنگ استکبار کبیر (اگه گفتین این به کی اشاره داره؟، آخرش میگن شاه)، رهایی بخشد که حداقل اگه اون نبود یارو باباش پولدار نبود و شاید خودش هم دنبال پول نمیرفت.



پنجم اینکه با توجه به ششم که در بند اول قسمت چهل و هشتم اشاره شد، دیگه شاید من تنها آپ نشه و شایدم هر روز آپ شه، این بستگی داره به این که در تعارض شخصیتی پیش آمده در کلان هنجارهای وجودی اشخص شخص شخیص اینجانب چه به هم بپیوندد، اینکه این باشه دفترچه خاطراتی برا که آره یه روز آرزو رو میخواستم (که البته الان دوسش دارم، دیگه عاشقش نیستم، چون که زیرا) و اونم با تمام وجود منو بن کرد و یا اینکه اینو پاک کنم چون باعث رفتن آبروی چندین و چند سالم میشه (که البته متفکر بزرگ همه قرون و اعصار، متا افلاطون (متا = من تنها) میگه هیچ وقت اون چیزی رو که دوست داری کتمون نکن، همه‌ی ابنا بشر اونی که تو میخوای رو میخوان ولی جرات گفتنش رو ندارن).

حالا مونده که شاید برا همیشه بنویسم و شاید برا همیشه نه!

یک شاید برای همیشه.

شاید اصلا نمیدونم!

نمیدونم،

شاید بعضی وقتا نگفتن بهتر از گفتن باشه،

اصلا لزومی نداره وقتی گفتن دردی رو دوا نمیکنه چیزی گفت،

نمیدونم،

شاید بعضی وقتا ما ادما اون چیزایی که میخوایم به صلاحمون نیست،

اصلا شاید ما چیزایی رو میخوایم که نباید ببخوایم،

نمیدونم،

شاید بعضی چیزا برای بعضی کسا آفریده شدن،

اصلا راهی وجود نداره تا یه کس دیگه به اون چیز برسه،

نمیدونم،

شاید بعضی آرزوها وجود دارن که اگه تا اخر عمر هم اونا رو از خدا بخوای خدا محلی بهت نمیذاره،

اصلا،

نمیدونم دیگه برا این شاید چه اصلا بیارم،

واقعا چرا بعضی آرزوها رو ادم اصلا نباید بخواد؟، میدونم که خدا برای ندادن بعضی آزروها به من حتما دلیلی داره،

شاید اصلا من نمیدونم!