من تنها

دانشجوی ریاضی کاربردی علاقه‌مند به همه چی

من تنها

دانشجوی ریاضی کاربردی علاقه‌مند به همه چی

عشق از نظر یک ریاضی‌دان


منحنی قامتم، قامت ابروی توست      
       خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی توست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست      
       بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها      
       آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو      
       گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا      
       ناحیه همگراش دایره روی توست

آرزو روزت مبارک!

کسی را دوست دارم که ماه‌هاست از پیشم رفته،
اما من باور نکردم

در ته مانده‌های ذهنم بانویی را پنهان کرده‌ام

که هیچگاه دوستم نداشت

هیچ وقت لبخندی واقعی

حتی قطره‌ای اشک

یا شاید لحظه‌ای انتظار

برایم نداشت

برای چه هنوز دوستش دارم نمی دانم

ولی هنوز هم توی تک‌تک قطره‌های بارون خاطرات روزهای بودنش را می بینم ...

کاش ...

کاش میشد همه آرزوهامو از خدا پس
بگیرمو فقط ازش یه چیز بخوام...
فقط یه چیز...
خودت میدونی چی میخوام آرزو،
خودتو آرزو!

مبارک!

این پست رو زدم تا عید نوروز رو بهتون تبریک بگم، بگم که سال خوبی رو براتون آرزو میکنم، بگم که تنهایی‌هام با اومدن سال جدید تموم شده، بگم که دیگه آرزو رو دوست ندارم، بگم که از این که این مدت به فکر آرزو بودم با اون که اون رفته بود واقعا پشیمونم، من اصلا عاشق آرزو نبودم، فقط و فقط به خاطر مال باباش دنبالش بودم، حالا یکی بهتر از اون پیدا کردم، دختره هم خیلی پایه‌اس.


واقعا براتون متاسفم، نمیدونستم تا این حد اشتباه میکنین، با اینکه سال نو رو بهتون تبریک میگم و براتون بهترین آرزوها رو دارم ولی اصلا چرا جمله‌های بعدیش رو خوندین؟

آخه واقعا که!

من همیشه من تنهام تا آرزو نباشه، من همیشه با دوست داشتن آرزو زنده‌ام و بدون آرزو من یعنی هیچ، من همیشه آرزو رو دوست دارم و به پاش خواهم موند.

فک کنم در حدود این دو سال دیگه تونسته باشم ثابت کنم.

کجایی آرزوی من؟

و این منم، من تنها!

و من تنهام

نمیدونم چرا اینقدر به "و" علاقه دارم، حالا :)!

اومدم بگم که هنوز تنهام و هنوز چشم به راه آرزو، ای کاش ...

میدونین احتیاج به گفتن نیست.

اومدم بگم که نظراتم رو باز کردم، خیلی دلم برا نظرات شما تنگ شده بود ولی ای کاش او نظر میداد :|.

به هر حال.

آرزو برگرد ...

و این منم، من تنها ...

سکوت

مدتهاست سکوت کرده ام


روزها می آیند و می روند
تنهایی زیباست....


از عشق و دوست داشتن جدا شدن زیباست

همچو کودکی ۱۰ ساله شدن زیباست



همچو دیوانه در باران راه رفتن زیباست
واژه ها در سکوتم گم شده اند


و احساس در قلبم
و غم در لبخندم....

و این مرگ گذشته یک عاشق بی رویاست
و این است زمزمه لبهاش:


خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته‌ست ، بدان میخندم ...۱


۱ . شادی عزیزم ، مصرع آخر رو تصحیح کردن، از این بابت ازش ممنونم.

صبر

آرزوجان سلام

از روزی که تو رفتی 654 روز میگذره ، آره درست دیدی 6 و 5 و 4.

اگه به صفحه کلیدت نگاه کنی و به قسمتی که بهش میگن کلیدهای ماشین حسابی ، می بینی که این عددها در یه ردیفن .

همه بهم میگن چرا خودم رو اذیت میکنم و هنوز تو رو دوست دارم ، ولی من که اصلا از با خیال تو بودن اذیت نمیشم ، اگه دوست داشتن تو نبود الان معلوم نبود کجا بودم...

آرزو!

به خدا دلم برات تنگ شده ، اینقدر که اگه الان امکانش بود بلند بلند گریه میکردم ، نمیدونم که اصلا الان به من فکر میکنی یا نه ، ولی من همیشه به فکر توام.

گل من!

6 و 5 و 4 که عددی نیستن ، حتی اگه صفحه کلیدم یه ماتریس بشن و بخوان دترمینانی اندازه کل دنیا داشته باشن ، من اونو بالا مثلثی میکنم.

من هنوز دوست دارم ، ازت خواهش میکنم برگرد ...

تو رفتی ولی هنوز باور نکرده‌ام ...

سلام

به تو ای دوست....

سلام

دل صافت...

نفس سرد مرا آتش زد،

کام تو نوش و دلت، گلگون باد،
به تو از خویش بگویم که مرا بشناسی:

روزگاریست که هم صحبت من تنهائی است،

یار دیرینه ی من درد و غم رسوائی است،

عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست،

ولی افسوس که روحم به تنم زندانی است،

چه کنم با غم خویش؟

که گهی بغض دلم می ترکد،

دل تنگم ز عطش می سوزد،

شانه ای می خواهم که بگذارم سر خود بر رویش و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم،

ولی افسوس که نسیت.

کاش می شد که من از عشق حذر می کردم یا که با این زندگی سوخته سر می کردم،

ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی!

ز چه رو این دل بشکسته به غم آلودی؟

من غافل که به تو هیچ جفا ننمودم، بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم؟

ای فلک ننگ به تو خنجرت از پشت زدی،

به کدامین گنه آخر تو به من مشت زدی؟

کاش می شد که زمین جسم مرا می بلعید،

کاش این دهر دورو بخت مرا برمی چید،

آه ای دوست!

که دیگر رمقی در من نیست،

تو بگو داغ تر ار آتش غم دیگر چیست؟

من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش.

دیگر ای باد صبا دست ز بختم بردار. 

خبر از یار نیار دل من خاک شد و دوش به بادش دادم مگر این غم ز سرم دور شود ولی افسوس نشد،

ولی افسوس نشد...

-----------------------------------------

کپی کردم از شادی (و خود شادی جان کاملش کرد) == وبلاگش-خلوت دل

مثل من

یکی بهم گفت : ای کاش میتونستم مثل تو دوری عشق رو تحمل کنم ...

نمیدونستم چی باید جوابش رو بدم ، یعنی من چه حرکتی داشتم که فکر می کنین من از عشق دورم؟

شاید این که خنده ای بر لب دارم و دنیا رو صورتی میبینم باعث این فکر شده ، اما ای کاش یکی از درون من خبر داشت! ، همواره حس ذوب شدن و سوختن تعداد نفس هایم را به شماره انداخته است ...

گل من! ، در این شب های پرستاره کویر مگر من جز تو کسی در آسمان می بینم؟

این شب ها به یاد خوش ترین روزهای زندگیم تو را از میان کهکشان جستجو میکنم ، تا شاید تو از میان آن راه سپید به سوی من آیی.

آرزوی من!

من خودم را با تو می بینم ، هر شب من با سوختن عشق تو و هر روز من با گردیدن به دور نامت شب میشود ، آیا تو دیگر گردش شب و روزی برای من باقی گذاشته ای؟

من تو را با خود میبینم ، نمیدانم چرا مردم مرا تنها فرض کرده اند؟

من هنوز باور نکرده ام ...